حکایت زندگی
چه تلخ است روابطمان اين روزها چيزي نيست جز حسابگري
مجلس عروسي يکي از بزرگان بود:: و شیخی را نيز دعوت کرده بودند . وقتي مي خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلاني بدين مضنون: از اين درب عروس و داماد وارد مي شوند و از درب ديگر دعوت شدگان. شیخ از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلاني ديگر : از اين درب دعوت شدگاني وارد مي شوند که هديه آورده اند و از درب ديگر دعوت شدگاني که هديه نياورده اند. شیخ طبعا از درب دو مي وارد شد. ناگهان خود را در کوچه ديد،همان جايي که وارد شده بود.
اين داستان حکايت زندگي ماست.کساني را به زندگي مان دعوت مي کنيم(رابطه هايي را آغاز مي کنيم) اما وقتي متوجه مي شويم از آنها چيزي عايدمان نمي شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها مي کنيم.
روابط عاطفي ما چيزي بيشتر از الگوي حاکم بر مناسبات تجاري و اقتصادي نيست.
عشق بر مبناي ترس و ضعف محاسبه گر است. اگر محبتي مي کنيم توقع جبران داريم دوست داشتن هاي ما قيد و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد . اگر کسي را دوست داريم به خاطر اين است که ليوان نيازمان پر شود .اگر رابطه اي سود آور نباشد آن را ادامه نمي دهيم.
چه ستمگر است انکه از جيبش به تو مي بخشد،تا از قلب تو چيزي بگيرد